الگوهای شخصیت سالم
مرکز روانشناسی تهران | مشاور در غرب تهران | ندای درون : روانشناسی سلامت، به جنبه های الگوهای شخصیت سالم طبیعت آدمی می پردازد. هدف روانشناسی کمال درمان مبتلایان به روان نژندی و روان پریشی نیست، بلکه بیداری و رهایی استعدادهای بالقوه و تحقق بخشیدن توانائیهای خویشتن و یافتن معنای ژرفتری در زندگیست. روانشناسان و نظریه پردازان مختلفی در این زمینه الگوهایی ارائه داده اند از جمله گوردون آلپورت ، کارل راجرز ، اریش فروم ، آبراهام مزلو ، کارل گوستاو یونگ ، ویکتور فرانکل ، و فرانسیس پرلز . همه این نظریه پردازان به یک مسئله توجه کرده اند:
ماهیت شخصیت سالم چیست؟
هر کدام نگرش منحصر به فرد خود را برای رشد روانی انسان عرضه میکنند، اما به اعتقاد همه آنها، سلامت روان، بسیار بیشتر از روان نژند یا روان پریش نبودن است، به عبارت دیگر، رهایی از بیماری عاطفی تنها نخستین گام ضروری به سوی رشد و کمال است و پس از این گام، انسان راهی دراز در پیش دارد.
نگرش آلپورت به شخصیت
آلپورت به طبیعت انسان خوش بین تر از فروید بود و همدردی عمیقی به انسانها نشان میداد. ظاهرا” این خصوصیات اخلاقی در کودکی اش ریشه داشت، والدین اش او را با احساس ایمنی و محبت بزرگ کرده و بر اهمیت سخت کوشی و تقوا، تاکید فراوان داشته اند. تصویری که آلپورت از طبیعت انسان به دست می دهد، مثبت، خوشایند و امیدبخش است. به عقیده آلپورت، سائق انسان های سالم، کشمکش های ناخودآگاه نیست، این امر در رفتار افرادی که از بدو تولد دچار تله های ناسازگار گشته اند، صادق است، اما افراد سالم در سطح معقول و آگاه عمل می کنند و از نیروهای هدایت کننده خود کاملا” آگاهند و میتوانند بر آنها چیره شوند.
راهنمای اشخاص بالغ، زمان حال، اهداف و انتظاراتی است که از آینده دارند. چنین نگرشی، آزادی انتخاب و عمل بیشتری را فرا روی انسان می گشاید. به اعتقاد آلپورت، تبیین انگیزش مهمترین مسئله در زمینه شخصیت انسان است.
چه نیروهایی انسان را پیش می رانند؟
یا به طریقی اعمال وی را هدایت میکنند؟
به عقیده او انگیزه های انسان بالغ، اساسا” مستقل از دوران کودکی اوست، نیروهای انگیزشی که در گذشته ریشه دارند، ما را پیش نمی رانند بلکه اهداف و برنامه هایی که برای آینده داریم ما را به جلو می رانند. آلپورت می گوید:” داشتن اهداف دراز مدت، کانون وجود آدمی را تشکیل میدهد و بشر را از حیوان، سالمند را از کودک، و در بسیاری از موارد شخصیت سالم را از شخصیت بیمار متمایز می سازد.
ماهیت ارادی الگوهای شخصیت سالم، یعنی تلاش برای آینده، به کل شخصیت آدمی، یگانگی و یکپارچگی می بخشد. به عبارت دیگر، می توان با کوشش برای دستیابی به مقاصد و اهداف، جنبه های شخصیت را یکپارچه ساخت. ماهیت ارادی شخصیت سالم فایده دیگری هم دارد و آن افزایش سطح تنش فرد است.
یعنی بر عکس نظریه های انگیزش(از جمله فروید)، که انگیزه اصلی انسان ها را کاهش تنش و حفظ تعادل حیاتی درون میدانند، آلپورت این الگو را درباره شخصیت سالم، صادق نمی داند و خواسته او را از زندگی، بسیار بیشتر از کاهش تنش ارزیابی می کند: کسی که از سر کار بر می گردد، خسته و گرسنه است، همین که تجدید قوا کرد و به حال عادی بازگشت، چه می کند؟
… انسان های سالم نیاز مداوم به تنوع، و احساس و درگیری تازه دارند، تن به ماجرا می سپارند، خطر میکنند و چیزهای تازه کشف می کنند. همه این فعالیت ها تنش ایجاد می کند. به اعتقاد آلپورت تنها از راه همین تجارب تنش زاست که بشر میتواند ببالد و رشد کند.
نظریه آلپورت درباره انگیزش و الگوهای شخصیت سالم، اصل مهارت و شایستگی را در بر می گیرد. یعنی انجام کار در حد متوسط یا کافی، افراد بالغ سالم را اقناع نمیکند بلکه این افراد میخواهند کارشان را به بهترین نحو ممکن به انجام برسانند و در راه تلاش برای دستیابی به انگیزه و اهدافشان، به عالیترین سطوح مهارت و شایستگی دست یابند.
خود شخص سالم : تنوع تبیین های نظریه پردازان شخصیت برای واژه” خود ” ما را سر در گم میکند.
تعریف واژه خویشتن
آلپورت واژه خویشتن را بر می گزیند. برای تعریف واژه خویشتن، صفتهای “ویژه” و “اختصاصی ” و “مناسب برای یک شخص خاص” را در نظر می گیرد. خویشتن به چیزی گفته می شود که متعلق و منحصر به یک فرد است. آلپورت خویشتن را “منی که احساس می کنم و می شناسم” تعریف میکند.
پرورش خویشتن
خویشتن، از خردسالی تا بلوغ در هفت مرحله “خود بودن” پرورش می یابد. این مراحل پس از پدیدار شدن کامل، در مفهوم واحد”خویشتن” یگانه می شوند:
1. خود جسمانی
نوزاد با حس “خود” متولد نمی شود، کودک شیرخوار نمی تواند بین خود یا “من” و دنیای پیرامونش فرق بگذارد، با گذشت زمان و تجربه های ادراکی، میان “چیزی در من” و “بیرون از من: تفاوت مبهمی می گذارد. اشیاء را لمس می کند، می بیند و می شنود. حدود پانزده ماهگی نخستین مرحله پرورش خویشتن، یعنی خود جسمانی پدیدار می شود.
2. تشخیص هویت خود
در دومین مرحله پرورش، حس تشخیص هویت خود پدیدار می شود. نام خود را می آموزد و می فهمد آنچه امروز در آیینه می بیند، همان شخص دیروزی است و می فهمد که حس “من” یا “خود” به رغم تجربه های متغیر، ادامه می یابد و پایدار می ماند. مهمترین جنبه هویت، “نام” شخص است، خود شخص را باز می شناساند و او را از سایر خودهای جهان متمایز می سازد.
3. احترام به خود
سومین مرحله پرورش خویشتن، پدیدار شدن احترام به خود است. این مرحله با احساس غرور کودک در نتیجه یادگیری انجام کارهایی بطور انفرادی و مستقل همراه است. کودک میل دارد بسازد، به اکتشاف بپردازد، کنجکاوی کند و به تغییر و دستکاری محیط بپردازد. آلپورت این مرحله از پرورش خویشتن را بسیار حساس و تعیین کننده میداند.
چنانچه والدین، نیاز کودک به اکتشاف را ناکام بگذارند” احترام به خود” که در حال پیدایش است لطمه می بیند و به “احساس حقارت و خشم” می انجاند. پس پیدایش احترام به خود یا عزت نفس، با نیاز کودک به استقلال همراه است. این نیاز در دو سالگی به صورت رفتار منفی و مخالف با هر چه والدین از او بخواهند، و در شش یا هفت سالگی به شکل رقابت با همسالان، خود را نشان میدهد.
4. گسترش خود
از چهار سالگی آغاز می شود. در این سن کودک از وجود سایرین و اشیاء در محیط، و چیزهایی که متعلق به او هستند، آگاه می شود. از خانه من و مدرسه من سخن می گوید اما دایره مالکیت اش محدود است و بنای پدیده های بزرگتری از قبیل کشور من، شغل من، دین من، … گذاشته می شود. این مرحله آغاز توانایی فرد برای توسعه خود و فرا گرفتن نه تنها چیزها، بلکه مفاهیم مجرد و ارزش ها و اعتقادات است.
5. تصور از خود
تصور از خود یعنی کودک چگونه خود را می بیند و چه تصوری از خودش دارد. این تصور بر پایه روابط متقابل والدین و کودک است. از راه تشویق و تنبیه کودک می آموزد که والدین اش چه رفتاری از توقع دارند. ” کودک خوب” یا ” کودک بد” در ازای رفتارهایش توسط والدین برچسب می شود. با شناختن انتظارهای والدین، پایه حس مسئولیت اخلاقی و شکل گیری هدفها و آمال کودک گذاشته می شود و پرورش می یابد.
6. “خود” چون حریفی معقول
با آغاز مدرسه رفتن کودک، کودک از آموزگاران و همکلاسی هایش قوانین و انتظارات تازه ای می آموزد، فعالیتهای فکری و درگیری هایش نمایان می شود. کودک می آموزد که با استفاده از منطق و روندهای عقلانی می تواند به حل مسائل بپردازد.
7. تلاش اختصاصی
این مرحله در سنین بلوغ پدیدار می شود. شخص با نگرشی کاملا” متفاوت از آنچه در دو سالگی در پی تشخیص هویت خود بود، به جستجو می پردازد.
پرسش من کیستم؟
اهمیت بالایی برای نوجوان دارد. او با نقش و نقاب های گوناگون، تصویر خود را می آزماید و می کوشد شخصیت بالغی بیابد.
مهمترین جنبه این جستجوی هویت، تعریف هدف از زندگی است. برای اولین بار شخص متوجه آینده و اهداف و رویاهایش می شود. انگیزش فرد بیدار شده و رشد میکند. به اعتقاد آلپورت، الگوی شخصیت سالم، آمال و آرزوها و امیدهای اوست. این اهداف تعیین کننده برای شخصیت سالم، حیاتی است.
هفت مرحله” خویشتن” از شیرخوارگی تا دوران نوجوانی و بلوغ آشکار و تکوین می یابد. ناکامی یا شکست در هر یک از مراحل به مرحله بعدی آسیب می زند و یکپارچگی را به تعویق می اندازد. بنابراین تجارب کودکی در رشد و پرورش شخصیت سالم از اهمیت خاصی برخوردار است.
در دلبستگی ناایمن زمانیکه مادر به نیازهای کودک به اندازه کافی پاسخ نداده است، چه پیش می آید؟
کودکی که در چنین شریطی پروش یابد، نامطمئن، پرخاشگر، پرتوقع، حسود و خودمدار میشود. مهار و کنترل این شخص در بزرگسالی، بوسیله انگیزش های دوران کودکی، سائق و کشمکش های خردسالی است و احتمالا” دچار نوعی بیماری روانی می شود.
آیا اشخاص مهربان در زندگی بزرگسالی، قادر هستند آن خلاء درونی کودک ناایمن را برآورده سازند؟
آلپورت به این پرسش پاسخ روشنی نداده است. توجه اصلی آلپورت به شخصیت سالم بوده و مطلب چندانی در باره رفتار روان نژندانه بیان نکرده است.
معیارهای شخصیت بالغ
هفت معیار بلوغ طبق دیدگاه های آلپورت در باره ویژگی های شخصیت سالم وجود دارد:
1. گسترش مفهوم خود
هر چه شخص با فعالیت ها، مردم، و اندیشه های متنوع تری در ارتباط باشد، سلامت روان بیشتری می یابد. این احساس مطمئن مشارکت در کار، روابط خانوادگی و دوستانه، سرگرمیها و مشغولیت ها و علایق سیاسی و دینی را نیز فرا می گیرد. “خود” در این فعالیت های پر معنا سرمایه گذاری می شود و این فعالیت ها دامنه های گسترده حس خود میشوند.
2. ارتباط صمیمانه خود با دیگران
“توانایی صمیمی بودن” و “توانایی دلسوز بودن” حاصل پرورش کامل مفهوم گسترش خود است. میان روابط محبت آمیز روان نژندها و شخصیت سالم تفاوتی هست، روان نژندها به محبت دیگران نیازمند هستند و محبت شان با قید و شرط و اجبارهایی همراه است، در حالیکه محبت اشخاص سالم بی قید و شرط است.
شخصیت سالم توانایی فهمیدن دردها و هیجانها، ترس ها و شکست هایی را که ویژگی انسان است، دارد و در باره آنها حکم نمی کند و با آگاهی از این که خود نیز ضعف هایی دارد، خطا وضعف ها را می پذیرد، در حالیکه روان نژند ناشکیباست و از کلیت تجربه های اساسی بشری عاجز است.
3. امنیت عاطفی
الگوهای شخصیت سالم می توانند همه جنبه های هستی خود از جمله نقاط ضعف شان را بپذیرند. شخصیتهای بالغ می توانند با حداقل کشمکش در درون خود یا با جامعه، با تمام جنبه های طبیعت بشری زندگی کنند و تا سر حد توانایی می کوشند بهترین کار را انجام دهند.
آلپورت خصیصه دیگر امنیت عاطفی را ” مدارا با ناکامی” میداند، یعنی واکنش شخص در برابر فشارهایی است که بر خواسته هایش وارد میشود و سدهایی که بر سر راه اهداف و آرزوهایش ایجاد میشود. این افراد از احساس ترس و ناامنی آزاد نیستند اما کمتر حس میکنند که در معرض تهدیدهستند و با مشکلات بهتر کنار می آیند.
4. ادراک واقع بینانه
اشخاص سالم عینی نگر هستند و بر عکس روان نژندها که واقعیت را تحریف می کنند تا با خواسته ها و نیازها و ترس هایشان سازگارشود، اشخاص بالغ بر پایه ادراک یا تجربه ای شخصی، همه مردمان و تمامی موقعیت ها را خوب یا بد نمی پندارند، بلکه واقعیت را همانگونه که هست، می پذیرند.
5. مهارت و وظایف
آلپورت بر اهمیت کار و غرق شدن در آن تاکید فر اوان داشته است. مفهوم ضمنی توفیق در کار، پرورش مهارتها و توانایی های خاص است، یعنی رسیدن به سطحی از شایستگی است اما داشتن مهارت های مناسب و مورد نیاز به تنهایی کافی نیست، بلکه باید این مهارتها را به شیوه ای صمیمانه و مشتاقانه، و متعهدانه بکار برد و از خود از هر جهت مایه گذاشت.
ممکن است افرادی از مهارتهایی برخوردار باشند اما روان نژندی که از مهارتش متعهدانه بهره نمی برد. آلپورت به نقل از هاروی کاشینگ جراح معروف مغز می گوید: ” تنها راه دوام آوردن زندگی، داشتن وظیفه ای برای به انجام رساندن است.”
کار و مسئولیت به زندگی معنا و دوام می بخشد. بدون داشتن کاری مهم و ارزشمند و تعهد و مهارت های کافی برای انجام دادن آن، رسیدن به بلوغ و سلامت روانی میسر نیست.
6. عینیت بخشیدن به خود
توصیه قدیمی و آشنا ” خودت را بشناس”. شناخت کافی از خود، مستلزم بصیرت داشتن به آنچه شخص می پندارد و آنچه واقعا” هست. هر چه این دو تصور به هم نزدیک باشند فرد بالغ تر است. مسئله مهم دیگر، رابطه میان تصوری است که شخص از خودش دارد و آنچه دیگران در باره اش می اندیشند. الگوی شخص سالم برای اینکه بتواند تصوری عینی از خود داشته باشد، به عقاید دیگران در باره خودش با گشاده نظری می نگرد. این فرد صفات منفی اش را فرا فکنی نمی کند، قضاوت نمیکند و مردم او را بهتر می پذیرند.
7. فلسفه یگانه ساز زندگی
شخصیت های سالم به جلو و آینده می نگرند، دارای انگیزه و اهداف و برنامه های بلندمدت هستند، اساس زندگی شان کاری است که باید به انجام برسانند و همین شخصیت شان را تداوم می بخشد. آلپورت انگیزش یگانه ساز را جهت داشتن می خواند، همه جنبه های زندگی شخص را به سوی هدفها هدایت میکند و دلیلی برای زیستن می دهد.
داشتن الگوهای شخصیت سالم
به این ترتیب بنظر آلپورت داشتن الگوهای شخصیت سالم بدون داشتن آرزوها و جهتی بسوی آینده میسر نیست. مبنای اهداف خاص میتواند ارزشها باشد، مانند رضایتمندی از کار،و شاید ارزشها وسیع واستوار و پایدارکه دیگران هم در آن سهیم اند مانند میهن پرستی. ارزشهای افراد روان نژند معمولا”ناقص و موقتی و گذراست و استوار و پایدار نیست که همه جنبه های زندگیش را به هم پیوند دهد و یگانه سازد.
وجدان اخلاقی به فلسفه یگانه ساز زندگی کمک می کند. آلپورت میان وجدان بالغ و وجدن نابالغ یا روان نژند فرق می گذارد. ویژگی وجدان نابالغ وجود “بایدها” بجای “بهتر است “هاست. وجدان نابالغ مانند وجدان کودک آکنده از ممنوعیت ها یی است که از دوران کودکی به جای مانده است.
وجدان بالغ حاکی از حس وظیفه شناسی به خود و دیگران است که شاید از ارزشهای دینی یا اخلاقی ریشه گرفته باشد.
آلپورت نخستین نظریه پردازیست که به جای روان نژندها، افراد بالغ بهنجار را مورد بررسی قرار داده است. نظریه های فروید و سایرین بر اساس مشاهدات بالینی از شخصیت هایی است که دچار اختلالات روانی بوده اند، حال آنکه آلپورت بهنجارها را مورد مطالعه قرار داده است و بنابراین نظریه اش یکسره به شخصیت سالم مربوط می شود.
آلپورت الگوهای شخصیت سالم را زندانی دوران کودکی نمیداند. البته اهمیت تاثیر تجربه های دوران کودکی رانفی نمی کند، در واقع این تجارب ناکام کننده میتوانند تعیین کننده روان نژندی باشند، اما وقتی شخصیت سالم شکل گرفت، از گذشته آزاد است.
داشتن سلامت روانی
سلامت روانی پیش نگر امیدوار است، میتواند آینده را آگاهانه و سنجیده برنامه ریزی کند. از تنش هایی که در مسیر اهداف و آمال و آرزوهایش ممکن است روبرو شود، گریزان نیست، تنش ها را پیش بینی کرده و مقابله میکند. در نظریه آلپورت “چیستم و کیستم” در شکل دادن هویت نقش عمده ای دارد.
مثل این است که بگوییم ” من آنم که تلاش میکنم باشم” تاکید بر آنچه که امیدواریم” بشویم”.
شخصیت سالم به نظر آلپورت خود مدار نیست، متوجه دیگران است، منزوی و کناره گیر نیست. شخص سالم میتواند عشق بورزد و خود را در روابط مهرآمیز با دیگران گسترش دهد، کمال و توفیق دیگران برای او، دست کم به اندازه رشد واعتلای خودش اهمیت دارد.
نظریه آلپورت در باره شخصیت سالم، به واقع چکیده ای از حقایق اساسی است که حکیمان و فیلسوفان درگذر سالیان به آنها پرداخته اند. بدیهی است داشتن تصویر پایداری از خود و از هویت خود ، احساس احترام به خود، توانایی بخشیدن عشق بدون قید و شرط، احساس امنیت عاطفی و داشتن هدف و منظوری که به زندگی معنا و جهت بخشد، نشانه سلامت روان است.